روزهای خاکستری
تقصیر خودم بود باید به جایه اینکه من فقط خودمو فدای عشق کنم میذاشتم اونم گاه گاهی فدا بشه اینجوری اونم درک میکرد عشق چیه باید از همون اول دوستی رو پیش میگرفتم زور عاشق شدم با یک نگاه عاشق شدم اگه دوست بودیم مطمئنم الانم با هم بودیم و خیلی هم خوش بودیم مثل همه دوستیهای قبلیم که همشون الانم که الانه بر قرارن و هیچ وقت کدورتی پیش نمیومد چون توقعی در قبال چیزی به اسم عشق نداشتیم عشق یه جور سرابه فقط باید تجربش کرد ولی نباید اجازه داد داغونت کنه باید قبل از اینکه داغونت کنه تمومش کنی عشق واقعی تویه زندگی با شریک زندگیت باید باشه هرچی هم عاشق باشی تا قبل از اینکه باهم زندگی مشترک تشکیل ندین نمیشه فهمید که چقدر باهم تفاهم دارین دنیای عشق و عاشقی دوستانه خیلی فرق داره با دنیای زندگی مشترک الان یک ساله که شب و روزم شده اون ولی آیا منم شدم شب و روز و اون؟؟؟ به خدا نه به خدا نشدم به خدا اصلا ناراحت این قضیه نیست من دارم خودمو گول میزنم چون اگه مرامشو داشت پا پیش میزاشت وقتی این همه عشق رو میدید میومد جلو یک ساله به پاش نشستم با اینکه همیشه گفته نه نه نه ولی من هنوزم ....... اما آخرش چی نصیبم شده؟؟؟ فقط 2سال عقب افتادن از زندگی و یه ضربه روحی بزرگ که مدتها تویه دلم میمونه یه غمی که خودم بهش شاخ و برگ دادم و بزرگش کردم و حالا شده یه کوهی از غم که داره نابودم میکنه شده یه سراطان تویه زندگیم که دیگه از کنترل من خارج شده مقصر کیه؟؟؟ خودمم خوده خودم باید ازین وضعیت رها بشم باید بازم به آیندم امیدوار بشم تا این غم بزرگ از بین بره خدایا اگه هستی کمکم کن تا دروودی دگر بدروود
ادامه مطلب